این شعر مربوط میشه به وقتی که سه سال و نیم بودم :
بابای خوب و عزیزیم ،
بابایی که با من بازی میکنی
بابای خوبم
بابایی که میشی گوسفند ، منم میشم گوساله
مامانم ، میشه گرگ و شیر
تو هم میشی تانک
منم میشم بچه تانک
حوصلم سر رفته
می خوام بازی کنم
چیزی ندارم که باهاش بازی کنم .
فقط سه تا چیز دارم.
دوچرخه، اسکو تر، اسکیت برد .
دوچرخه م توی زیرزمین داره خاک می خورد .
اسکوترم هم دست یکی دیگه ست و داره حال می کنه .
اسکیت بردم توی ماشین داره خواب می کنه .
حالا تو بگو !
من چکار کنم .
چیزی ندارم که باهاش بازی کنم .
توضیح مهم :
این داستانها برای وقتیه که من سه سال و نیمه بودم و مامانم اونها رو برام یاد داشت کرد .
مرسی مامان جونم :
تا حالا فرشته خونی دیدی ؟
ندیدی ؟
راجع بهش چی، چیزی شنیدی ؟
نشنیدی ؟
باورم نمیشه ، کسی فرشته خونی ندیده باشه و راجع بهش چیزی نشنیده باشه .
با این حال توضیحی در خصوص زندگی فرشته خونی میگم :
فرشته های خونی دو تا بال دارند مثل باقی فرشته ها با مامان و باباشون زندگی میکنند مثل آدما و با همون ها روی ابرها پرواز می کنند . هوهو می کنند مثل جغدها و به شکل خون در میان و از روی ابر می پرن توی آب . هر آبی میتونه باشه دریا ، رودخونه ، استخر ، حتی حوض . فرشته خونی به هر شکلی در میاد : هلو یا شاید گل .
این شعر مربوط میشه به وقتی که سه سال و نیم بودم :
بابای خوب و عزیزیم ،
بابایی که با من بازی میکنی
بابای خوبم
بابایی که میشی گوسفند ، منم میشم گوساله
مامانم ، میشه گرگ و شیر
تو هم میشی تانک
منم میشم بچه تانک
پدر
فقط تو را دارم
بی تو کسی ندارم سایه ی سرم .
پدر
کسی ندارم
دوست دارم پیشم باشی
پدر
فقط تو را دارم .
پدر
من تنها میترسم
دوست دارم پیش من باشی
نبودت کنار من
بهانه ی ترس من است .