-
کادو عید
یکشنبه 16 شهریور 1393 14:53
توضیح مهم : این داستانها برای وقتیه که من سه سال و نیمه بودم و مامانم اونها رو برام یاد داشت کرد . مرسی مامان جونم : سال جدید میلادی شروع می شه و بابا نوئل با لباس قرمز و ریش بلند سفید و کوله پشتی در خانه ها می ره و برای بچه ها و بعضی از بزرگ ترها کادو می بره . تمام کادوها را می ده و می مونه کادو برادرش . بابانوئل به...
-
کبوتر سفید
جمعه 3 مرداد 1393 10:00
توضیح مهم : این داستانها برای وقتیه که من سه سال و نیمه بودم و مامانم اونها رو برام یاد داشت کرد . مرسی مامان جونم : یه روز امیر پیش کبوترهاش می ره و می بینه کبوتر سفیدش توی قفس افتاده . کبوتر سیاه با کبوتر سفید از قبل با هم مشکل داشتند و بارها کبوتر سیاه به او حمله و او را زخمی کرده بود . امیر کبوتر زخمی رو از توی...
-
حوصلم سر رفته
شنبه 28 تیر 1393 19:10
حوصلم سر رفته می خوام بازی کنم چیزی ندارم که باهاش بازی کنم . فقط سه تا چیز دارم. دوچرخه، اسکو تر، اسکیت برد . دوچرخه م توی زیرزمین داره خاک می خورد . اسکوترم هم دست یکی دیگه ست و داره حال می کنه . اسکیت بردم توی ماشین داره خواب می کنه . حالا تو بگو ! من چکار کنم . چیزی ندارم که باهاش بازی کنم .
-
فرشته خونی
جمعه 27 تیر 1393 10:00
توضیح مهم : این داستانها برای وقتیه که من سه سال و نیمه بودم و مامانم اونها رو برام یاد داشت کرد . مرسی مامان جونم : تا حالا فرشته خونی دیدی ؟ ندیدی ؟ راجع بهش چی، چیزی شنیدی ؟ نشنیدی ؟ باورم نمیشه ، کسی فرشته خونی ندیده باشه و راجع بهش چیزی نشنیده باشه . با این حال توضیحی در خصوص زندگی فرشته خونی میگم : فرشته های...
-
بابا جونم
جمعه 20 تیر 1393 10:00
این شعر مربوط میشه به وقتی که سه سال و نیم بودم : بابای خوب و عزیزیم ، بابایی که با من بازی میکنی بابای خوبم بابایی که میشی گوسفند ، منم میشم گوساله ما مانم ، میشه گرگ و شیر تو هم میشی تانک منم میشم بچه تانک
-
پدر
جمعه 13 تیر 1393 13:52
پدر فقط تو را دارم بی تو کسی ندارم سایه ی سرم . پدر کسی ندارم دوست دارم پیشم باشی پدر فقط تو را دارم . پدر من تنها میترسم دوست دارم پیش من باشی نبودت کنار من بهانه ی ترس من است .
-
اتفاق های نه چندان ساده
جمعه 16 خرداد 1393 21:38
توضیح مهم : این داستانها برای وقتیه که من سه سال و نیمه بودم و مامانم اونها رو برام یاد داشت کرد . مرسی مامان جونم : یکی بود ، یکی نبود . یک دریاچه بود و جنگلی در کنارش . یه روز مار می خواست کلاغ کنار دریاچه رو بخوره ولی تمساح پرید و مار رو خورد تا مار کلاغ را نخورد . تمساح تبدیل شد به تمساح مار با زبان تیغ دار که اگر...